خداوندا...!
جای سوره ای به نام"عشق"در قرآن توخالیست...
که اینگونه اغاز شود:و قسم به روزی که دلت را میشکنند
و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...!
باتشکر از آقا حامد عزیز و گرامی
خداوندا...!
جای سوره ای به نام"عشق"در قرآن توخالیست...
که اینگونه اغاز شود:و قسم به روزی که دلت را میشکنند
و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت...!
باتشکر از آقا حامد عزیز و گرامی
سلام عزیز مهربون! اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من اثر بزاره خنده هات؟
شب که میاد یواش یواش!با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم!یکم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی!بی رنج و درد و بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم؟
اجازه هست خیال کنم تا اخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو با رفتنت نمیشکنی
عیب تنهایی اینه که عادت میکنی...
.
خودت تصمیم میگیری...
.
تنها به خیابون میری...
.
به تنهایی قدم میزنی...
.
پشت میز کافی شاپ تنهایی میشیینی آدمارو تماشا میکنی...
.
ولی من به خاطر همین حس دوسش دارم...
تنها که باشی نگاهت دقیق تر میشه و معنا دار...
چیزایی میبینی که دیگران نمی بینند...
تو خیابون زودتر میفهمی که پاییز اومده...
میتونی بی توجه به اطراف ساعتها چشم به آسمون بدوزی
و
تولد بارونو ببینی...
تنهایی رو دوست دارم...
شایم...
عادت کردم که تنهایی با خودم باشم...!
با تشکر از مهدی
دحتر گفت:بشمار...
پسرک چشمانش را بستو شروع کرد به شمردن:
یک...دو...سه...چهار...
دخترک رفت که پنهان شود...
.
.
آن طرف تر پسر دیگی را دیدکه گرگم به هوا بازی میکند...
بره شد و با گرگ رفت...
.
.
.
و پسرک قصه هنوز میشمارد
با تشکر از پسرعموی عزیزم مهدی
تعداد صفحات : 9